English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (1783 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
achieve U موفقیت در انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
go great guns <idiom> U موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
Other Matches
get through <idiom> U کاری شاق را با موفقیت پشت سر نهادن
if it works U اگر این کار با موفقیت انجام شود
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
mode of execution U روش انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
have U باعث انجام کاری شدن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
having U باعث انجام کاری شدن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
capability U قادر به انجام کاری بودن
loads U کاری که باید انجام شود
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
backlogs U کاری که باید انجام شود
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
backlog U کاری که باید انجام شود
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
load U کاری که باید انجام شود
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
bars U توقف کسی برای انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
don't give up the day job <idiom> U [در مورد کاری خبره نبودن و ناتوانی انجام آن با مهارت]
to opt in [something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
to opt out [of something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
beside one's self <idiom> U خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
second-guess someone <idiom> U حدس اینکه یکی دیگه چه کاری انجام میداد
have a go at <idiom> U سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
make it up to someone <idiom> U انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
supersedeas U دستور موقت دادگاه در موردخودداری از انجام یا ادامه کاری
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
get away with murder <idiom> U انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
freedoms U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
server U کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
Recent search history Forum search
1tink and grow rich
1incentive
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1confinement factor
1This student is stupid ,close the book on him.
2actus reus
3midas touch
1Jack Attac
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com